اشعار ناخوانده برایت می نویسم بی بهانه محکوم
بگویید جرم این خونین جگرچیست؟ همه خنجر زنند و مرحمش نیست بیافرهاد که با هم جان سپاریم بیا فرهاد که کوه کندن هنر نیست سراپا آتشم سوزم ز عشقی که جز قلبم دگرجا مسکنش نیست خدا دستم بگیر پروا ندارم دوچشمانی که سوی دیدنش نیست همه کورم بخوانند کس چه داند بجز ....یار دل پرورش نیست حسن تنها بمان یارت ز سر گشت تو ماندی ودلی که دلبرش نیست ندارم باوری کز دوری یار به کس کی دل سپارم .دلبرش نیست سیاهی لشکرم هر دل گزینم خدایا لشکرت را آخرش نیست؟ خوشی هایم به آخر می گرایند چوشمعی که به باد آرامشش نیست زمانه هرزگی کرد یر دلم بیش ماندم از قافله یا رب این دل نفسش نیست تا دست وصال لب یار لختی بمانده ترسم از مرگ دلم بود که حاشا اثرش نیست
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب نويسندگان موضوعات پيوندها ![]() ![]()
![]()
|